اولین بار که بارون رشت رو دیدم و لذت بردن از زندگی

ساخت وبلاگ

سالها از بارون و رشت متنفر بودم. و ی جا تصمیم گرفتم این بار قدم بزنم و از زندگی تو رشت لذت ببرم

تو حدودا ۳۱ سالگیم

بعد یادمه اومدم تاتر

ولی خاتم بود.

خلاصه رشت تو اون شب خوب بود.

یادمه با اولین حقوق کارم تورشت

رفته بودم تو اون مسیر علم الهدی

ی ساعت سیتیزن خریده بودم برا خودم.

و اون ساعت رو که می بینم یادم میاد که لازمه لدت ببرم از زندگیم

هر جا که هستم

و اونجا که هستم، حتما خیری برای من توش هست که شاید لازمه دنبال خیرش بگردم.

البته از همون شب کلا کارم رو از رشت خارج کردم به کل

و فقط لذت بردم از وقت گذروندن با ادمهای تو رشت.

بعد اون هر بار که بارون رو نگاه می کنم یاد اون شب می افتم.

که از خاتم تا خونه مادرم اینها، سر فلکه گاز بود اون وقت

فکر کردم ، فکر کردم و فکر کردم

و قدم زدم...

شاید این بارون برا تو هم خوب باشه و قدم زدن زیرش تو امروز.

شاید براتو هم باعث بشه که کلا بزنی بیرون از اونجا.

امروز و امشب قدم بزن...

فکر کن... فکر کن... و فکر کن

شاید راه تو از امشب شروع بشه تو همین قدم زدنهات و فکر کردنهات

تمرین کن با بارون و کائنات یکی شی

در واقع حل بشی....

بعد که اومدی خونه و خوابیدی

احتمالا صبح فردا یک صبح جدیده. خیلی جدید باشه...

و حتی اگه پیدا نکرده باشی راه رو تو شب قدم زدن،خود کائنات برات راههایی رو باز می کنه

و لازمه به گوش و به هوش باشی تو اطرافت برا دریافت یا تعبیر نشانه ها...

شاید این دیالوگ و در واقع منولوگ الان من هم، قدم اولی باشه که خبر از رسیدن اون نشونه ها داره می ده...

راستی

یادت باشه...

تو اینجا پیش ما

ی خونه امن دیگه داری

هر وقت که دوست داشتی کودک درونت ی جا پناه ببره، و آروم بگیره و التیام پیدا کنه از ادمها، ما تا همیشه هستیم و منتظرتیم

فک نکن مهمونی اینجا

کاری به کارت نداریم...

و اونقد می تونی پیش ما باشی که خودت خودت رو التیام بدی

حالا چه تو سکوت...

و چه تو رنگارنگی سفر آزمودن...

ما را در سایت آزمودن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azmoodano بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 16:13